- دور کردن
- بفاصله ای بعید فرستادن
معنی دور کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- دور کردن
- چیزی را در فاصلۀ دور قرار دادن، کسی را از خود راندن یا به محل دور فرستادن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تاخیر کردن
شفا دادن، مداوا کردن، بهبود بخشیدن
احاطه کردن، محیط شدن، اطراف چیزی گرد آمدن
فشار دادن، ظلم کردن ستم ورزیدن
ستم کردن ظلم کردن، یکسان کردن یکنواخت گردانیدن چیزی را بدسته های شبیه و نظیر تقسیم کردن
پر نمک بودن
درنگ کردن، تاخیر کردن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
زور و قوه به کار بردن، ظلم و تعدی کردن
کنایه از در کاری یا مطلبی به دقت رسیدگی کردن
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو، درویدن
کوشش تمام کردن و بنهایت چیزی رسیدن
نابینا ساختن اعماء
دفن کردن مرده را: نصر سیار برو اصل عمرو نماز کرده اندر سراپرده خویش گور کردش. یا به گور کردن، دفن کردن
شکار کردن
курить
rauchen
blenden
oślepiać
ослеплять
осліплювати